معنی خارج شده از مذهب

حل جدول

لغت نامه دهخدا

مذهب

مذهب. [م ُ ذَهَْ هََ] (ع ص) زراندودکرده شده. (غیاث اللغات). مطلی. زرداندود. زرین. به زرکرده. مزوق.مزخرف. ذهیب. زرنگار. (یادداشت مؤلف):
سپید است دستار لیکن مذهب
سیاهست جبه ولی رنگ بسته.
خاقانی.
سلطان... ابوالعلاء را با جامه و استری با زین مذهب با ساخت و افسار زر از بارگیران خاص بداد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 20، از فرهنگ فارسی معین). || تذهیب شده. کتاب و نوشته ای که سرفصل های آن یا حواشی صفحاتش با آب طلا و شنگرف و رنگهای دیگر تزیین شده باشد:
ابر چنان مطرد سیاه و بر او برق
همچو مذهب یکی کتاب مطرد.
منوچهری.
|| ساخته شده با تارهای زر. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود.

مذهب. [م َ هََ] (ع اِ) در اصطلاح علم کلام اسلامی، طریقه ای خاص در فهم مسائل اعتقادی، خاصه امامت که منشاء اختلاف در آن توجیه مقدمات منطقی و یا تفسیر ظاهر کتاب خداست، مانند مذهب شیعه ٔ امامی، اشعری، معتزلی و ماتریدی و در اصطلاح فقهی روش خاص در استنباط احکام کلی فرعی از ظاهر کتاب و سنت مانند فقه مذهب شیعه، حنفی، مالکی، حنبلی و غیره: در این که گفتم، معما و تأویل نیست به هیچ مذهب از مذاهب. (تاریخ بیهقی ص 318). سلطان محمود (رض) گفت مذهب راست از آن امام بوحنیفه رحمه اﷲ قبایان دارند. (تاریخ بیهقی ص 205) مذهب ایشان آن است که نماز نگزارند و روزه ندارند و غسل جنابت نکنند. (تاریخ بخارا ص 88، از فرهنگ فارسی معین). هر طایفه ای که دیدم در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی میگفتند. (کلیله و دمنه).
من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بد
پاکتر ز آن کز دم آتش برون آید ذهب.
ناصرخسرو.
خلقی ازین شد به سوی مذهب مالک
قومی از آن شد به سوی مذهب نعمان.
ناصرخسرو.
نگه کن که چون مذهب ناصبی
پر از باد و دود است و پر میغ و غم.
ناصرخسرو.
در بیان این سه کم جنبان لبت
از ذهاب و از ذهب وز مذهبت.
مولوی.
|| روش. طریقه. طریقت. شیوه. مسیر. راه و رسم. پیشه:
علم و عمل مذهب من است و تو می
علم نجوئی که گاوبی عملی.
ناصرخسرو.
تو گوئی که چون و چرا را نگویم
همین است نزدیک من مذهب خر.
ناصرخسرو.
یک دوست بسنده کن که یک دل داری
گر مذهب عاشقان عاقل داری.
(از کلیله و دمنه).
اهمال را در مذهب حمیت رخصت نمی بینم. (کلیله و دمنه).
عشق آمد و جام جام درداد
ز آن می که خلاف مذهب آمد.
خاقانی.
عشقی که دل اینچنین نورزد
در مذهب عشق جو نیرزد.
نظامی.
ستم در مذهب دولت روا نیست
که دولت با ستمکار آشنا نیست.
نظامی.
مذهب عاشق ز مذهبها جداست
عاشقان را مذهب و ملت خداست.
مولوی.
با هر کسی به مذهب خود باید اتفاق
شرط است یا موافقت جمع یا فراق.
سعدی.
عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش
در مذهب عشق آی از این جمله برستی.
سعدی.
در مذهب ما باده حلال است و لیکن
بی روی تو ای سرو گلندام حرام است.
حافظ.
|| هریک از شعب دینی. (یادداشت مؤلف). شعبه ای ازدین. (فرهنگ فارسی معین): مذهب شیعه، مذهب شافعی، مذهب مالکی و غیره.
روز که شب دشمنیش مذهب است
هم به تمنای چنان یک شب است.
نظامی.
بهر چنین خشکسال مذهب خاقانی است
از پی کشت رضا چشم به نم داشتن.
خاقانی.
مهر بریدن ز دوست مذهب ما نیست
لیک چنین هم طریق و رسم ترابود.
خاقانی.
- مذهب جعفری، رجوع به جعفری شود.
- مذهب شیعه، رجوع به شیعه شود.
|| امت. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). رجوع به معانی قبلی شود. || مسیر. راه. طریق. محل ذهاب:
هر کبوتر می پرد در مذهبی
وین کبوتر جانب بی جانبی.
مولوی.
ماه عرصه ٔ آسمان را هر شبی
می برد اندر مسیر ومذهبی.
مولوی.
|| مکتب. نحله. مسلک فلسفی یا سیاسی:
فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزد
نفی این مذهب یونان به خراسان یابم.
خاقانی.
|| اصل. || وضوگاه. (از منتهی الارب). متوضا. آبخانه. (مهذب الاسماء) (فرهنگ خطی). محل حاجت که پیش از نماز به آنجا می روند. (ناظم الاطباء). خلاء. (متن اللغه). || قانون. انتظام و ترتیب. (ناظم الاطباء). || (مص) ذهاب. ذهوب. (متن اللغه). رجوع به ذهاب شود:
حاش للّه که مرا نیست بدین ره مذهب
جز که هزلی است که رفته ست میان شعرا.
مسعودسعد.

مذهب. [م ُ هَِ] (ع ص) برنده. دورگرداننده. (ناظم الاطباء). زائل کننده. نعت فاعلی است از اذهاب، به معنی ازاله. رجوع به اذهاب شود. || زراندودکننده. (ناظم الاطباء). رجوع به مُذَهِّب شود. || (اِخ) شیطانی که شخص را وادار به وسواس در وضو و زیاد ریختن آب می کند. رجوع به مُذهَب شود.

مذهب. [م ُ هََ] (اِخ) کعبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اسم است کعبه را. (از متن اللغه). || وسواس. وسوسه. (یادداشت مرحوم دهخدا از معجم الادباء). گویند: به مذهب، یعنی وسواسی دارد در ریختن آب و کثرت استعمال آب هنگام وضوساختن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب). و مُذهِب شیطان این وسوسه است. (از متن اللغه). || دیو وضو که بر اسراف آب انگیزد، قال ابوطاهر: و کسر هاء الصواب. (از منتهی الارب). رجوع به معنی قبلی و مُذهِب شود. || (ص) کمیت مذهب، اسبی که بیشتر زردی زند تا سرخی، خلاف مدمی که بیشتر به سرخی زند از زردی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و هی المذهبه. (از متن اللغه). || زراندود از دوال و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).مطلی. طلاکرده شده. مُذَهَّب. ذهیب. (از متن اللغه).

مذهب. [م ُ ذَهَْ هَِ] (ع ص) زراندودکننده. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). که به طلا انداید چیزی را. که طلاکاری و تذهیب کند. || که حواشی و سرفصل های کتب را باآب طلا و رنگهای دیگر تزیین کند و بیاراید. نعت فاعلی است از تذهیب. رجوع به تذهیب شود. || زردوزی کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به معانی قبلی شود.


خارج

خارج. [رِ] (ع ص) بیرون رونده. (آنندراج) (فرهنگ نظام). بیرون شونده. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (تاج العروس). بیرون شده: او من کان میتاً فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها. (قرآن 122/6). و ماهم بخارجین من النار. (قرآن 167/2). یریدون ان یخرجوا من النار و ما هم بخارجین منها. (قرآن 37/5). || آنکه شورش کند و خروج نماید. (ناظم الاطباء). || (اِ) بیرون. (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). کنار. ظاهر. (فرهنگ ناظم الاطباء). بیرون مقابل داخل. بیرون شهر. || (اصطلاح فقهی) درس خارج مقابل درس سطح و این در دروس فقهی و اصولی درسی است که از روی سطح و کتابی نمی باشد و مدرس از محفوظات درس میدهد. || (اصطلاح موسیقی) گاهی بجای خارج آهنگ که اصطلاح موسیقیان است استعمال میشود. (آنندراج):
جام خارج شمرد زمزمه ٔ قلقل را
بَلبَلی گر نبود دلکش مینا در باغ.
طغرا (از آنندراج).
گرچه نوای جهان خارج پرده رود
چون تو در این مجلسی با همه دم ساختن.
خاقانی.
دست جزین پرده بجائی مزن
خارج از این پرده نوائی مزن.
نظامی.
|| خارج در مقابل ذوالید است و ذوالید متصرف در چیزی را می نامند که از آن چیز بنحوی از انحاء استفادت میبرد پس خارج در این مورد خارج از تصرف است. این معنی از جامعالرموز در کتاب دعوی مستفاد میشود و نیز به این معنی در عرف فقهابسیار استعمال می گردد. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 447). || (اصطلاح ریاضی) خارج در عرف محاسبین اطلاق بر خارج قسمت عددی مر عدد دیگر می شود (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 447). و رجوع به خارج قسمت شود. || (اصطلاح فلسفه) خارج اطلاق بر عَرَضی می شودو عرضی آن چیز است که نه جزء ماهیت است و نه خود ماهیت. خارج به این معنی مقابل ذاتی می باشد و ذاتی اموری است که خارج از شی ٔ نبوده بلکه جزء شی ٔ یا عین شی ٔ است. با این تعریف جنس و فصل و نوع از ذاتیاتند. ذاتی طبق این تعبیر خلاف آن چیزی است که گفته شده چه مطابق آن گفته تعریف ذاتی فقط شامل جزو شی ٔ میشد و بالنتیجه نوع از تعریف خارج می ماند. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 447). || خارج مقابل ذهن است. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 447). رجوع به ذهن شود. || خارج آن چیزی است که بنام واقع مصطلح میباشدو واقع بر اموری اطلاق میشود که خارج از تعقل بوده وبستگی به آن ندارد. خارجی که مدار صدق و کذب قضایاست همین خارج است نه خارج مقابل ذهن چه اگر مراد در اینجا خارج مقابل ذهن باشد صدق و کذبهای ذهنی بدون ملاک و مدار میشود. صاحب اطول در مبحث صدق خبر به این امر تصریح کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 447). || گاه خارج می گویند و از آن به حس تعبیرمیکنند این معنی در وقت بیان لفظ ماهیت خواهد آمد. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 447). || دیگر از معانی لفظ خارج معنی مصطلح اهل رمل است و در لفظ شکل بیان آن خواهد آمد. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 447). || در نزد اهل هیأت خارج که بنام خارج مرکز نیز موسوم است اطلاق بر فلک جزئی میشود که شامل زمین است و مرکزش خارج از مرکز عالم میباشد. تحدب سطحی آن در نقطه ٔ موسوم به اوج مماس با تحدب سطحی فلک دیگری می باشد که در تحت آن قرار دارد و تقعر سطحیش نیز در نقطه ٔ مقابل نقطه ٔ اوج مسماه بنقطه ٔ حضیض با تقعر سطحی همان فلک مماس است. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 447).

عربی به فارسی

خارج

خارج , بیرون از , خارج از , افشا شده , اشکار , بیرون , خارج از حدود , حذف شده , راه حل , اخراج کردن , اخراج شدن , قطع کردن , کشتن , خاموش کردن , رفتن , ظاهر شدن , فاش شدن , بیرونی , برون , ظاهر , محیط , دست بالا , برونی


مذهب

افراس , افراه , عقیده , اصول , حکمت , تعلیم , گفته

فرهنگ فارسی هوشیار

مذهب

راه، روش، طریقه، کیش زر اندود کننده طلا کاری و تذهیب شده

فرهنگ فارسی آزاد

مذهب

مُذَهَّب، تذهیب شده، مُزیَّن بطلا کاری، صفحه تزیین یافته با خطوط و نقوش طلائی در حواشی،

فارسی به عربی

خارج

بعیدا، خارج، خارجی، فی الخارج


مذهب

دین، طائفه

فرهنگ معین

مذهب

(مُ ذَ هَّ) [ع.] (اِمف.) زر اندود شده.

فرهنگ عمید

مذهب

زراندود، طلاکاری‌شده، زرکوبی‌شده،

معادل ابجد

خارج شده از مذهب

1868

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری